عاشقانه
شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم ، وقتی می خواند نمی شنیدم... وقتی دیدم که نبود... وقتی شنیدم که نخواند...! چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال ، در برابرت ، می جوشد و می خواند و می نالد ، تشنه آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید ، چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت ، و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روئید و از آسمان بارید ، تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش ، و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که ، تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت.
نوشته شده در دوشنبه 89/8/17ساعت
9:29 عصر توسط علی قربانی نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |